قصص پيچيده ، روايت ساده

نويسنده: مهرزاد دانش




نقد سريال يوسف پيامبر

رويکرد اقتباسي به قرآن و سايرکتب آسماني يا متون مقدس تاريخي در پيکره سينماي ايران روند مداومي است که هر چند سال يک بار به شکل يک فيلم بلند وعموما از دل يک سريال تلويزيوني در سينماها به نمايش در مي آيد . عناويني از قبيل ايوب پيامبر ،مريم مقدس ، مردان آنجلس ( اصحاب کهف ) ، ابراهيم خليل الله ، يوسف پيامبر ، بشارت منجي (حضرت عيسي ) و.. ( که البته اين ها جدا از انيميشن هايي هستند که از قصص انبياء برگرفته شده اند ) و نيز پروژه هايي که در حال توليد يا مراحل مقدماتي کارند ، از اين جمله اند . ظاهر اين امر،براي همه ما که به هرحال مسلمانيم و يا دست کم چون درجامعه اي دين مدار به سر مي بريم ،براي بزرگان ديني حرمت ويژه اي را قائل هستيم و قصص قرآني را مايه عبرت والگو مي دانيم ، قاعدتا بايد خرسند کننده باشد ، اما واقعيت آن است که اين زنجيره دست کم براي نگارنده چندان جذاب نيست .. البته مي توان بخشي از اين واکنش را به مواردي از قبيل اين که سازندگان اين آثار از کارگردان هاي توانمند سينماي ما نبوده اند (شاهد مثال ضعف هاي پرشمار روايي و ساختاري و بد سليقگي در عناصر زيبايي شناسانه اين جور آثار است ) و يا اين که اغلب اين فيلم ها در واقع پروژه اي تلويزيوني بوده اند .و طبعاً با يک تدوين ساده اگر قرار باشد سريالي تبديل به فيلمي دو ساعته شود حاصل کار خيلي مثبت نخواهد بود ( اين هم نکته جالبي است که چنين ژانري عموما از ناحيه دستگاه صدا وسيما دنبال مي شود و بخش هاي خصوصي و يا دولتي ديگر خيلي کاري به کار اين گونه ندارند . شايد بتوان به شکلي مستقل به علل و ريشه هاي اين موضوع هم پرداخت ) . نسبت داد؛ اما نگارنده در اين جا مايل است به نکته اي اساسي تر اشاره کند وآن ، اين که اصولا در فرايند اقتباس هاي صوري از اين نوع قصص ، خيلي کم پيش مي آيد که موفقيتي به دست آيد . به عبارت دقيق تر مشکل اساسي در ذات خود اقتباس از قصص مزبور نهفته است . بسيار اشتباه است اگر از اين گزاره چنين برداشت سخيفي صورت پذيرد که - العياذ باالله- قصص قرآني فاقد قابليت هاي زيبايي شناسانه يا معرفتي است ؛ که برعکس فارغ از جنبه هاي ايماني و حتي در مقام يک نظر بي طرف ،ظرائف کلامي و روايي و ساختاري اين آيات چنان در اوج است که مخاطب را سخت به حيرت و جذبه وا مي دارد . حال اين پرسش به ميان مي آيد که به رغم اين پتانسيل بالا ، چرا اقتباس سينمايي از قصص ياد شده به نقض غرض مي انجامد ؟
اجازه دهيد براي رفع هر نوع سوء تفاهم از سينماي جهاني مثال بزنيم . همه ما به توانمندي فيلمسازي همچون جان هيوستن - که شاهکاري نظير شاهين مالت را به دنياي سينما اهدا کرده -معترفيم . اما همين آدم در کارنامه اش فيلم هاي بد هم کم ندارد که يکي از شاخص ترين آن ها کتاب آفرينش است ، اثري که با استناد به عهد عتيق ، ماجراي آدم وحوا و هابيل و قابيل و نوح و لوط و ابراهيم را بازگو مي کند . اين فيلم اثري به شدت شعاري ، تک قطبي و کسالت آور است و حتي برداشت هاي صوري و سطحي از موقعيت پيچيده و چند لايه بزرگان دين ، عملا به تک بعدي ترسيم کردنشان و در نتيجه ، وقار زدايي شان منجر شده است از اين دست فيلم ها در تاريخ سينما فراوان ساخته شده و مي شود و کمتر اثري است که در اين بين در فهرست آثار ارزشمند سينما قرار گرفته باشد و اگر فيلمي اين چنيني هم تشخصي به خود گيرد ،ناشي از رويکرد متفاوت سازنده اش در فرايند اقتباس است ، مثل تصاويري که پازوليني و اسکورسيزي در دو فيلم جنجالي شان از مسيح ارائه دادند : اولي شمايل سياسي . انقلابي و دومي وجهه اي بشري و درمعرض وسوسه . اين نشان مي دهد که در امر اقتباس از اين جور قصص ، خلاقيت هنري سينما گر بسيار تعيين کننده است و بسندگي به قالب تبييني ظاهر عبارات کتب مقدس ، آفات سطحي نگرانه فراواني را در بردارد .
چنين وضعيتي در خصوص قرآن مضاعف است ؛ چه آن که در اين کتاب برخلاف تورات وانجيل ، کمتر قصصي به شکل متعارف داستاني ذکر شده است ( اصولا در ادبيات عرب و قرآني قصص به معناي سر گذشت ها است ونه داستان ها ) و در صدر و ذيل و ميانه آيات مربوط به انبيا و اوليا، انواع واقسام پراکندگي هاي روايي ، فاصله گذاري ، حکمت پردازي ، اجمال گويي و لايه بندي هاي نمادين به چشم مي خورد که اگر قرار باشد با ذهنيت داستان پردازانه عادي به سراغ آن ها برويم ، پيشاپيش شکست مان هويدا خواهد بود . بيان رمزآلود قرآن در تعريف اين سرگذشت ها ، سد محکمي است براي نگاه کلاسيک به ظاهر داستاني شان ، ودر نتيجه فرايند متداول روايي از اين روايات نامتداول حاصلي جز تک بعدي و سطحي انگاري سازي شان نخواهد داشت . اين رويه را مي توان در باره سريال يوسف پيامبر (ع) هم تعميم داد واز بد بودن بازي ها و حتي پاي بحث را به ناهمخواني هاي موجود در تطبيق هاي تاريخي روايي سوق داد وسراغ از تحريف هاي محتوايي گرفت . اما به نظر مي آيد مشکل فراتر از اين بحث ها است . نگارنده به عنوان کسي که سال ها است در زمينه آن چه به عنوان سينماي ديني نام گرفته است قلم مي زند ، مدت هاست به اين نتيجه رسيده که معضل اصلي اين نوع کارها در ذات خود ارجاع به متن قصص قرآن نهفته است واز همين رو است که مشابهي از قبيل مردان آنجلس ومريم مقدس و ابراهيم خليل الله ( واحتمالا در آينده حضرت سليمان و...) تفاوتي مشهود نيست و نهايتاً شايد بتوان تسلط کارگردان آن يکي مجموعه را بر ديگري بالاتر انگاشت و يا بازي هاي اين يکي را از نمونه قبلي تحمل پذيرتر دانست ؛ وگرنه همه اين ها از يک آفت مشترک لطمه ديده اند و آن عبارت است از تلاش بي حاصل براي دراماتيزه کردن متني که اصلا قرار نبوده و نيست که دراماتيک باشد .مي دانيم که واژه قصص ( به کسر کاف ) در زبان عرب به معناي سرگذشت ها است و با قصص ( به فتح کاف ) به معناي داستان ها متفاوت است . آن چه در قرآن در خصوص انبيا و اوليا و سايرين آمده است قصص از سنخ نخست است اگر قرار بر داستان پردازي بود ؛ لابد صاحب قرآن خودش بهتر تشخيص مي داد که چنين کند . اين نکته را از باب تقيد بنيادگرايانه و ظاهرمسلکانه به شرع نمي گويم ، بلکه قضيه معطوف به فرايندي است که طي آن از متني با کارکرد « الف » ، متن ديگري با کارکرد « ب » استخراج مي شود واين ناسازگاري ، اصل و اساس چنين اقتباس هايي است اين نکته حتي درباره کتب مقدس - مثل عهد عتيق و جديد - هم با اين که به باور عمومي ما ، برخلاف قرآن ، درجه دو به حساب مي آيند ونه براساس وحي مستقيم خدا به پيامبرش ، بلکه به واسطه ديگراني همچون حواريون و کاتبان و رسولان نقل وبه رشته تحرير در آمده ، صادق است واز همين روست که زماني هم که فيلمساز بزرگي مثل جان هيوستن از روي بخش هايي از عهد عتيق دست به مصورسازي ماجراي آدم و نوح و ابراهيم -عليهم السلام -مي زند ،حاصل کاراثر کسالت باري همچون کتاب آفرينش در مي آيد .
بيان خداوند در تعريف سرگذشت پيشينيان در قرآن ، برحسب الگوهاي متعارف داستاني نيست . اين روايت ، پيکره اي سيال ، موجز، رمزآلود ، لايه بندي شده ، نمادين ، پرتقاطع ، آکنده از موتيف هاي تکرار شونده ونيز قرينه پردازي هاي متنوع دارد . دربسياري از آن ها پيرنگ کار ، در مايه اي بي توجه به رعايت توالي زمان بندي متعارف شکل گرفته است ودر ميانه ماجرايي ، ماجرايي ديگر است حکايت مي شود و اغلب در
لابه لاي اين حکايات ، حکمت هايي از جنس غير داستان ذکر مي آيد . به عنوان مثال اولين سرگذشتي که در قرآن آمده است ( در سوره بقره )، حکايت خلافت اللهي آدم در بهشت و سپس هبوطش به زمين است . پس از ذکر آيه اي حکمتي ، يک دفعه وارد ماجراي بني اسرائيل و شکافتن دريا و... مي شويم که حجمي به نسبت طولاني دارد و پس از گذري مرزگونه ، از ابراهيم - که قبل از موسي مي زيست - ياد مي شود حتي در ماجراي يوسف (ع) هم در سوره يوسف که در قياس با ساير ماجراها ، روايت پردازي شکل و شمايل متعارف تري دارد ، باز هم چنين گسست هاي روايي را شاهد هستيم . مثلا ماجرانه از بدو تولد يوسف ، بلکه از مقطع خواب يازده ستاره و خورشيد وماه آغاز مي شود . همچنين حکايت خروج از چاه ، خيلي سريع پيوند مي خورد به مقطع بلوغ و بزرگسالي يوسف که اولين حکايتش هم ماجراي زليخا و اتاق هاي قفل شده است . پايان ماجرا هم با عينيت يافتن تعبير خواب اوليه شکل مي گيرد که يک جور قرينه پردازي روايي است . به هر حال غرض از ذکر اين مثال ها نه باز خواني قصه يوسف در قران و کشف لطائف و ظرائف آن ، بلکه توجه دادن به اين نکته است که برداشت داستاني از اين سرگذشت ها ي قرآني ، انديشه اي گزاف است . منتها سينما گران ما اصرار و الزام دارند که اين ساحت هاي غير داستاني را هيات داستاني ببخشند و براي اين کار از روايات ضد و نقيض و جعلي و حقيقي گرفته تا تخيل پردازي خود واز بسط ماجرايي که قرآن مجمل بيانش کرده تا تفصيل هايي از جنس حشو زائد واز ساده سازي پيچيدگي هاي قالب پيرنگ قرآن تا افزودن شاخ و برگ هاي فرعي اي که از اصل ماجرا هم حجيم تر مي نمايد سعي دارند فتورمان هاي خويش را از اين متن راز آلود پرتأويل ارائه دهند وبه گمان خويش کلام خدا را برگردان بصري کنند . بديهي است اين همه ساده انگاري در ساده سازي بياني که فلسفه وجودي اش بر رمز بارگي و غني بودن استوار شده است ، جز يک نقض غرض بيش نيست و آيا اين تلاش بيهود خود اصلي ترين دليل براي ناکارآمدي چنين اقتباس هاي پيش پا افتاده اي به حساب نمي آيد ؟
اما آيا با اين حساب پس نبايد در خلق محصولات هنري ، از روايات قدسي بهره برد ؟ پاسخ به اين پرسش منفي نيست ، اما جواب مثبتش هم در گرو اگر و اماهايي است که مهم ترين آن ها تمرکز بر جنبه هايي محدود با تأويل هايي مشخص به جاي داستانسرايي هاي به شيوه حسين کرد شبستري است . نمونه بارز توفيق در اين مسير آثار اسکورسيزي و هيچکاک يا مصداق هايي مانند نردبان يعقوب آدريان لين و همين سريال گم شدگان است که در آن ها ارجاعات پرشماري به مفاهيم و واژگان کتاب مقدس شده است درحالي که ماجراي داستان در زمان کنوني مي گذرد در واقع اين در رويکرد در عين اين که از قصص بزرگان دين و حکمت هاي الهي بهره مند مي شويم ، موانع معرفتي وتاريخي نيز در ميان نيست تا اسباب کج فهمي و کژتابي را مهيا سازد . از نمونه هاي داخلي اين رويکرد هم مي توان با در نظر گرفتن سقفي از مسامحه ، به سريال صاحبدلان و فيلم هايي مانند خيلي دور خيلي نزديک اشاره کرد که در بافت داستان معاصرشان ، تداعي هاي فراوان به قصص قرآن و حکايت هاي قدسي شکل گرفته است .
مشکل اساسي سريال يوسف پيامبر (ع) نيز در همين راستا قرار دارد . البته مي توان در کنار اين موضع به ضعف هاي فراواني که در متن ، ديالوگ پردازي ( که فارغ ار اقتاضائات لحن تاريخي صورت مي پذيرد ودر عين حال مقيد به هيچ منطق گفتاري منسجمي نيز نيست )، روايت سنجي ، شعارگويي هاي مکرر وبه شدت شير فهم کن ، بازيگرگزيني نامناسب ( مثلا جهانبخش سلطاني با لهجه اصفهاني اش در نقش فرعون يا پروانه معصومي که آن همه قابليتش تنها صرف اين شده که در نقش زن فرعون بنشيند وبه يوسف و همراهانش اخم وتخم کند) وهدايت ضعيف آن ها ( مخصوصا در مورد مثلا بازيگران نقش کاهن ها ؛و البته مصطفي زماني نيز اگر چه در برخي جاها بارقه هايي از استعداد نشان مي داد ، اما کلا چنين نقش حساس علي القاعده نبايد به جواني فاقد پيشينه حرفه اي بازيگري و سينماگري حتي با اين توجيه که ممکن است چهره هاي آشنا روحانيت يوسف را تداعي نسازد ، سپرده مي شد )، کم تواني در پرداخت صحنه هاي پرکنش ( نمونه بارزش فصل نبرد بين کاهنان و سپاه يوسف است که در پرتاب تيرهايي که به زور به فاصله ده متري آماج ها مي رسند وهنوز به هدف نرسيده سرنگون مي شوند ويا آب جوشي که ريختنش بر سر سربازها تنها کارکردش فريادشان است ونه کوچک ترين اثر از سوزانندگي خلاصه شده است و بيش از هر چيز روي رجز خواني ها تمرکز داده شده است ) و... اشارات مفصل و متعدد داشت که نگارنده ترجيح مي دهد اين بعد از قضيه را از فرط وفور به اجمال از کنارش گذر کند .
سريال يوسف پيامبر (ع) را البته به رغم اين ها نبايد به ديده بي انصافي نگريست .شخصا اعتقادي به استناد به استقبال هاي توده اي در برابر يک اثر هنري به عنوان وجه معتبر آن اثر ندارم ، ولي به نظر مي آيد همين که سلحشور از کار ضعيف و به شدت تماشا گرگريزي مانند ايوب پيامبر توانسته به موفقيت ساخت سريالي برسد که تا چندين ماه بينندگان تلويزيون را به شکل پيگيرانه نگه دارد يک جور پيشرفت است اين استقبال صدالبته تفاوت ماهوي دارد با فيلمي که از روي لودگي و خزعبل گويي فروش بي سابقه کند . سريال يوسف پيامبر (ع) با همه ايرادهاي ريز و درشتش ، اثري سخيف نيست . برداشت کارگردان از ماجراي يوسف و زليخا و برادران و يعقوب و غيره اغلب به سمت ساده انگاري پيش مي رود واز لايه هاي سطحي ذهن مخاطبان توده اي خود بهره فراوان مي گيرد اما با همه اين احوال مشخص است که در حد فهم و توان موجود و حاکم بر بافت کار ، زحمت کشيده شده است و البته مي توان به همين هم ، ابعاد ديگر ماجرا مانند دکورسازي ، طراحي لباس و صحنه ها ، موسيقي ، جلوه هاي ويژه و چند مورد فني ديگر را هم افزود که از شاخصه هاي جدي تر اين اثر است . داستان يوسف در زمان و مکان هاي مختلف سپري مي شود و صحنه آرايي و موقعيت سازي و لو کيشن سنجي به اقتضاي اين ادوار مختلف ومنقطع در سريال ، فارغ از برخي کاستي ها ، روي هم رفته جزو امتيارهاي اين کار به حساب مي آيد و مي تواند دامنه تأمل و بحث را به شکلي جدي و کارشناسانه گسترده سازد .
منبع:نشريه صنعت سينما ،شماره 83